جدول جو
جدول جو

معنی شش گوش - جستجوی لغت در جدول جو

شش گوش
(شَ / شِ)
شش گوشه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش گوشه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب خوش
تصویر شب خوش
عبارتی که در شب خصوصاً هنگام خداحافظی در شب می گویند، شب به خیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش گوشه
تصویر شش گوشه
آنچه دارای شش ظلع یا شش زاویه باشد، مسدس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
جامه ای که شب و هنگام خواب بر تن می کنند، دستمال یا روسری که شب هنگام خواب بر سر می بندند، شب کلاه، برای مثال ز مستی باز کرده بند کرته / ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش (سنائی۲ - ۴۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشت گوش
تصویر هشت گوش
کثیرالاضلای که دارای هشت ضلع باشد، مثمن، دارای هشت زاویه مثلاً ساختمان هشت گوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه گوش
تصویر سه گوش
مثلث شکل، سه کنج، در ریاضیات مثلث
فرهنگ فارسی عمید
(ثَ تَ شَ)
سابقاً: باروک، نام قصبه ای به مجمعالجزایر فیلیپین (در جزیره لوسن) ، دارای 7805 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دو سر کمان یا دو شاخۀ کمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
سگ شکاری که موی بسیار بر گوش او رسته و گوشهایش فروآویخته باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) :
سه چیزت می برد غم از دل ریش
اگر اهل دلی دست آر و مندیش
سمند گورتاز و باز همدم
شلل گوشی که در خشکان زند نیش.
بندار رازی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مثلث. (فرهنگستان). مثلث و هر چیز که دارای سه زاویه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
قسمی تپانچه دارای شش لولۀ گردان و به هر یک تیری. آلتی آچلان. طپانچه. رولور1. حاجت. (یادداشت مؤلف). سلاح آتشی کوچک دستی که جای شش فشنگ دارد
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خانه ششم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن شش خال کعبتین باید. (یادداشت مؤلف). شش خان: امیر دو مهره در ششگاه داشت و احمد بدیهی دو مهره در یک گاه. (چهارمقاله). رجوع به شش خان و شش خانه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
ایام آفرینش عالم: کما قال اﷲ تعالی: الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام. (قرآن 4/57). (غیاث اللغات) (از آنندراج). اشاره به شش روزی است که آفرینش عالم در آن شش روز شد. (برهان) :
خاقان اکبر آنکه دو عید است در سه بعد
شش روز و پنج وقت ز چار اصل گوهرش.
خاقانی.
یک دو شد از سه حرفش چار اصل و پنج شعبه
شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
مبال اردو. مستراح موقت که در اردوها از چوب سازند. مستراحهای چوبین قابل حمل در اردوها. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. سکنۀ آن 100 تن و آب آن از قنات است. محصول آنجا غلات وارزن و زیره است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُهْ)
شکلی که نه زاویه دارد
لغت نامه دهخدا
(شَ خوَشْ / خُشْ)
کلمه ای باشد که در وقت وداع کردن گویند خصوصاً در شب. (از برهان). کنایه از وداع باشد در شب. (از انجمن آرا). این کلمه را وقت شب در هنگام آمدن و رفتن به یکدیگر گویند. (از آنندراج). کلمه دعا که در شب گویند خصوصاً در هنگام وداع و مرخصی و شب بخیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). در تداول عامه بیشتر این کلمه هنگام رفتن و خداحافظی به کار رود و مرادف شب بخیر است. شب به شما خوش. شب بخیر. شب شما خوش باشد:
شب خوش مکنم که نیست دلکش
بی توشب ما و آنگهی خوش.
نظامی.
طمع خوشدلی ندارم از آنک
’روزخوش’ کرده است ’شب خوش’ من.
کمال اسماعیل.
- شبت خوش باد، شبت به خوشی گذرد:
ز جوش خون دل خونبار گفتم
شبت خوش باد و روزت خوش که رفتم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
زیر نرمۀ گوش باشد. (برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ شَ / شِ)
هرچیز که دارای شش زاویه باشد. (ناظم الاطباء) :
کرسی شش گوشه بهم درشکن
منبر نه پایه بهم درفکن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بن گوش
تصویر بن گوش
نرمه گوش. یا از بن گوش. با کمال اطاعت انقیاد، با ادب تمام
فرهنگ لغت هوشیار
دارای هشت زاویه مثمن، کثیرالاضلاعی که دارای هشت ضلع وزاویه باشد، مثمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش چوب
تصویر شش چوب
مستراح موقت که در اردوها از چوب سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
لباس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب خوش
تصویر شب خوش
کلمه ای که در وقت وداع کردن گویند خصوصاً در شب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه گوش
تصویر سه گوش
مثلث، سه کنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپ پوش
تصویر شپ پوش
((شَ))
کلاه و طاقیه، بالاپوش، لحاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
لباس خواب، روسری که شب هنگام خوابیدن به سر بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب خوش
تصویر شب خوش
شب بخیر، شب به خیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سه گوش
تصویر سه گوش
مثلث
فرهنگ واژه فارسی سره
سبزی جنگلی شبیه گوش بز که اغلب در نوعی خوراک به نام ماش پتی
فرهنگ گویش مازندرانی
گرمای آتش، حرارت آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از گوشت گوسفند، کسی که زود چاق شود
فرهنگ گویش مازندرانی
تخته ی مثلثی شکل که در زاویه ی دو دیوار چوبی اتاق قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
موم حاصل از جداسازی عسل و شان
فرهنگ گویش مازندرانی
گرد و خاک کردن، جار و جنجال کردن
فرهنگ گویش مازندرانی